من و تقدیر خوشم وصله ی ناجور شدیم
دفتر عمر منم ، بخت نگون دارد و بس
کلماتت همه بر جان و دلم می شیند
تو کلام سخنت ، فن فنون دارد و بس
رفتم و رفتم و رفتم به سرابی برسم
همچو رودی که خودش،حال سکون دارد و بس
خواب از روز و شبم رفته دگر تاب نماند
ساز و آواز تو هم ،خواب فسون دارد و بس
غم خود را به کسی جز تو نگویم ، یا رب
که تو دانی دل من، سر درون دارد و بس
برچسب : نویسنده : piade-savar70 بازدید : 103